معنی پل دختر

لغت نامه دهخدا

پل دختر

پل دختر. [پ ُ ل ِ دُ ت َ] (اِخ) قریه ای در 422هزارگزی طهران میان برجین و میانه و آنجا ایستگاه ترن است.

پل دختر. [پ ُ ل ِ دُ ت َ] (اِخ) نام پلی بر آب کسلیان که حد فاصل میان سوادکوه و شیرگاه است. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد تألیف رابینو ص 43).

پل دختر. [پ ُ ل ِ دُ ت َ] (اِخ) پلی است که شاه صفی بر روی رودخانه ٔ قزل اوزن در سنه ٔ 1042 هَ. ق. میان میانج و زنجان ساخته که از جمله ٔ ابنیه ٔ تاریخی ایران است.


دختر

دختر. [دُ ت َ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان. ابنه. بنت. دخت. بوله. ولیده. (یادداشت مؤلف). شَعرَه. نافِجَه. (منتهی الارب). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است:
مراو را دهم دختر خویش را
سپارم بدو لشکر خویش را.
فردوسی.
چنین گفت دانا که دخترمباد
چو باشد بجز خاکش افسر مباد.
فردوسی.
اگر دختری از منوچهر شاه
بر این تخت زرین بدی باکلاه.
فردوسی.
یکی بانگ برزد بزیر گلیم
که لرزان شدند آن دو دختر ز بیم.
فردوسی.
ولیکن ز دختر یکی برگزین
که چون بینمش خوانمش آفرین.
فردوسی.
خنک آن میر که در خانه ٔآن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
فرخی.
دختر وی را که عقد و نکاح کرده شد باید آورد. (تاریخ بیهقی). خواجه ٔ بزرگ بنشست و کارها راست کردند امیری با کالیجار را و دخترش را از گرگان بفرستد. (تاریخ بیهقی).
بنزد پدر دختر ار چند دوست
بر دشمنش مهترین ننگ اوست.
اسدی.
دختر نابوده به، چون ببود، یا بشوی یا بگور. (از قابوسنامه).
سیماب دخترست عطارد را
کیوان چو مادرست و سرب دختر.
ناصرخسرو.
هر که را دخترست خاصه فلاد
بهتر از گور نبودش داماد.
سنائی.
آن سه دختر وان سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ام.
خاقانی.
دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کندجواب نامه
آن نامه نشان روسیاهیست
نامش چو نوشته شد گواهیست.
نظامی.
اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان به است که سوی عدم برد برکات.
کمال اسماعیل.
جاریه؛ دختر خرد. (منتهی الارب). جاریه لَعساء؛ دختر نهایت سرخ رنگ که اندکی بسیاهی زند. (منتهی الارب). جاریه مُکَنّه؛ دختر پرده گین شده. (منتهی الارب). جاریه مَمشوقَه؛ دختر نیک کشیده بالا. (از منتهی الارب). جاریه مُهَفَهفه؛ دختر باریک شکم سبک روح لاغرمیان. جرباء؛ دختر بانمک. دودری، دختر کوتاه بالا. رُهُم، دختران زیرک. عائق ِ؛ دختر نوجوان. عُبُرد عُرابِد، عُربِده عُربِد؛ دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام. عَرّاء؛ دختر دوشیزه. عکناء، مُعَکَّه، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. عَلطَمیس، دختر پرگوشت نازک اندام. ماروَره؛ دختر نازنین و نرم و نازک اندام. مَخباه، دختر مخدره که هنوز متزوج نشده باشد. مَرداء؛ دختر تابان رخسار. مرمار، مَرماره؛ دختر جنبان از نشاط. مُرموَرّه؛ دختر نرم و نازک. مُرَیراء؛ دختر نازک لرزان اندام. مُعبَره، دختر ختنه ناکرده. مِعفاص، دختر نهایت بدخلق. مِکسال، دخترنازپرورده که از مجلس خود بیرون نرود. مُکَعِّب، دختر پستان کرده. مُلَعَّطَه، دختر تندار نیکوقامت. فریش،دختر وطی کرده. قِشَّر؛ دخترریزه اندام. قلوص، دختر جوان (بر سبیل کنایت). قُلّی، دختر پست بالا. کاعِب، دختر نارپستان. کَرِعَه؛ دختر تیزشهوت. کَعاب، دختر پستان برآورده. کَهدل، دختر نوجوان. کَهکاهَه، دختر فربه. (منتهی الارب).
- دختر آفتاب، کنایه از شراب لعلی باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). می. (شرفنامه ٔ منیری). شراب. (غیاث اللغات):
دختر آفتاب ده در شفق سپهرگون
گشته بزهره ٔ فلک حامله هم بدختری.
خاقانی.
در حجله ٔ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب درده.
خاقانی.
- دختران ِ نعش، بنات النعش. رجوع به بنات النعش و دختر نعش شود.
- دختر اندیشه، کنایه است از رای و تدبیر و خرد و شعر.
- دختر تاک، کنایه از انگور است. بچه ٔ تاک.
- دختر جاافتاده، دختر رسیده. دختر بالغ عاقل. دختر که بجای شوهر کردن رسیده باشد.
- دختر خم، کنایه از شراب انگور است.
- دختر رز،انگور.
- || کنایه از شراب نیز هست.
- دختررسیده، دختری که بالغ شده باشد و آماده ٔ شوهر کردن باشد. رجوع به دختر جاافتاده شود.
- دخترمهرنشکافته، باکره. بکر. دوشیزه.
- دختر نابسود، دوشیزه. بکر.
- || زن مرد ندیده. باکره. دوشیزه. عذراء:
مردیت بیازمای وانگه زن کن
دختر منشان بخانه و شیون کن.
سعدی.
- امثال:
دختر بتو میگویم عروس تو بشنو. نظیر: به در میگویم که دیوار بشنود.
دختر تخم ترتیزک است، یعنی دختر زود رشد کند و بالا گیرد. در اندک زمانی دختر بزرگ شود.
دختر دوشیزه راشوی دوشیره باید،
دختر بکر را شوی بکر و زن نادیده باید.
دختر سعدیست، یعنی همه جا هست جز در خانه ٔ خود. سعدی نامی دختری داشته که بیشتر در خانه ٔ اقوام و همسایگان بسر می برده و کمتر در خانه ٔ خویش دیده میشده است. (امثال و حکم ج 2 ص 775).
دختر نابوده به چون ببود یا بشوی یا بگور، دختر اگر نباشد بهتر است وقتی که بود یا بایستی بشوهر برود و یا در گور بخوابد.
دختر همسایه میترسم که از راهم برد، این مثل در جایی که توهم ضرری از همسایه شود گفته میشود:
همچو دهقان خانه ام همسایه ٔ رزواقع است
دختر همسایه میترسم که ازراهم برد.
(از آنندراج).
دختری را که مادرش تعریف کند بدرد آقا دائیش میخورد. نظیر: خاله سوسکه به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت. و نظیر: همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند بجمال. و نظیر: المرء مفتون بعقله و شعره و ابنه.
دختر خان یزد باشم دروغ بگم ؟ آنجام که درد مکنه مگم. بلهجه ٔ یزدیان یعنی، دختر خان یزدباشم و دروغ بگویم نام همانجایم که درد دارد میگویم. شرح قصه از قطعه ٔ ذیل روشن میشود:
خود زنکی وقت وضع حمل بنالید
وای فلانم بناله کردی مقرون
گفت قرینش بناله لفظ کمر گوی
هیچ مگوی آنچه نیست عادت و قانون
گفت در این حال زار پا بلب گور
گفت نیارم سخن مزور و مدهون
مرگ بمن نیز روبروی نشسته است
می نتوانم کنم سخن کم وافزون
مدت سی سال کنجکاوی کردم
قول ارسطو و فکرهای فلاطون
مشکل من حل نگشت با همه کوشش
بر سخن من گواست ایزد بیچون
منکه چنینم قیاس کن دگرانرا
وین نه قیاسی است ناپسنده و مطعون.
میرزاابوالحسن جلوه.
|| توانایی. قدرت. قوت. (ناظم الاطباء). || سخت. محکم: در ایران قدیم ربهالنوع دیان را با اناهیتا مطابقت میداده اند بعضی عقیده دارند که مقصود از «دختر» وقتیکه محلی را بآن نسبت میدهند، مثلاً وقتیکه میگویند کوه دختر، پل دختر، گردنه دختر وغیره همین ایزد بوده و این اسم از ایران قدیم مانده است. برخی این معنی را نپذیرفته اند، و عقیده دارند که دختر به معنی سخت و محکم استعمال شده است اما چون برای عقیده ٔ اول مدرکی ذکر نکرده اند شاید بتوان عقیده دوم را ترجیح داد. (ایران باستان ج 3 ص 2702). || گاهی عبرانیان این لفظ را در غیر معنای اصلیش استعمال کرده اند چنانکه گویند ای دخترم و قصد ازدختر یا دختر برادر میباشد مثل اینکه استر دختر مردخای خوانده شده است و حال اینکه برادرزاده ٔ او بود وگاهی قصد از نسبت میباشد چنانکه گویند دختران حوا. (قاموس کتاب مقدس).


پل

پل. [] (اِخ) رجوع به اسیوند (طائفه ٔ...) شود.

پل. [پ ُ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول. مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب). خَدَک. دَهلَه: و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. (حدود العالم).
چو بر دجله یک بر دگر بگذرند
چنان تنگ پل را بپی بسپرند.
فردوسی.
یکی پل بفرمود موبد دگر
بفرمان آن کودک تاجور.
فردوسی.
پل و راه این لشکر آباد کن
علف ساز و از تیغ ما یاد کن.
فردوسی.
به ره بر هر آن پل که ویران بدید
رباطی که از کاردانان شنید.
فردوسی.
تخوار آن زمان پیش خسرو رسید
که گنج و بنه سوی آن پل کشید.
فردوسی.
یکی رود بد پهن در شوشتر
که ماهی نکردی برو بر گذر
پزانوش گفتا اگر هندسی
پلی سازی این را چنان چون رسی
که ما بازگردیم و این پل بجای
بماند بدانائی رهنمای
برش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه آید بکار
... چو این پل برآید سوی خان خویش
برو تازئی باش مهمان خویش.
فردوسی.
پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مشو سوی رودی که نائی بدر
به یک ماه دیر آی و بر پل گذر.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ مؤلف ص 16).
رفتند بجمله یارکانت
ببسیج تو راه را هلاهین
زیرا که پل است خر پسین را
در راه سفر خر نخستین.
ناصرخسرو.
پلی شناس جهان را و تو رسیده بر او
مکن عمارت وبگذار و خوش ازو بگذر.
ناصرخسرو.
همه ٔ آبها بزیر پل است.
سنائی.
بر روی محیط پل توان بست
نتوان لب خلق را زبان بست.
امیرخسرو.
دست طمع که پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آب روی خویش.
صائب.
پل بر زبر محیط قلزم بستن
راه گردش بچرخ انجم بستن.
مشربا.
چنین داد فرمان به خیل مغل
که بر روی جیحون ببستند پل.
مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری).
مژگان نیارم برهم نهادن
بر روی دریا بندد کسی پل.
عماد (از فرهنگ ضیاء).
ز پلها بر آن رود پیدا نشان
چو در تیره شب بر فلک کهکشان.
هدایت.
- امثال:
هر که از پل بگذرد خندان بود.
قنطره عتیقه و قنطره جدید بالتاء و بلاتاء، پل کهنه و نو. قنطره؛ پل بزرگ. جسر؛ پل بستن. (منتهی الارب).
|| (اِخ) کنایه از پل صراط:
گرت بپرسد ز کردهات خداوند
روز قیامت چگوئیش بسر پل.
ناصرخسرو.
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه: افراپل. انچه پل. چاله پل. چینه پل. سه پل. گالش پل. (سانسکریت، اِ) قسمتی از دائره. || (اِ) کوله خاس. رجوع به کوله خاس شود. || مخفف پول که عرب فلوس میگویند. (برهان قاطع). نقدینه. فِلس. (نصاب). دینار و درم. زر و سیم و مس و نیکل و جز آن چون مسکوک و رائج باشد:
بار حسرت میکشم از بی کسی
خاک بر سر میکنم از بی پلی.
نزاری قهستانی (از فرهنگ جهانگیری).
|| آنچه مثل فلوس از پشت بعض اقسام ماهی برمی آید. (غیاث اللغات). فِلس. پشیزه.
- بابت سر پل، ناچیز. فرومایه. بلایه. زبون. بابت گلخن:
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بدهست بابت سر پل.
سنائی.
- پل آن سوی رود بودن، کنایه از کار بیهوده است:
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چو بی آبست پل آن سوی رود است.
نظامی.
- پل خربگیری، تعبیری مثلی است که از آن مورد و موضع پدید آمدن خبط و خطا یا جرمی خواهند.
- پل رومی، شادروان.
- پلش آن سر آب است، بمعنی کارش بنهایت خراب و تباه است.

پل. [پ ِ] (اِخ) نام دهی از دهستان اوزرود نور مازندران. رجوع به پیل شود.

پل. [پ ُ] (اِخ) محلی در 164هزارگزی طهران میان نودِژ و قم و آنجا ایستگاه ترن است.

پل. [پ َ / پ ِ] (اِ) پاشنه ٔ پای. عقب:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی (از لغت نامه ٔ اسدی).
پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیچ
از پس غمهای تو، تا تو مگر کی آئیا.
عسجدی.

حل جدول

پل دختر

از آثار تاریخی لرستان

گویش مازندرانی

پل

پل

فرهنگ عمید

دختر

فرزند مادینه،
دوشیزه، باکره،
* دختر آفتاب: [قدیمی، مجاز] شراب، شراب لعلی،
* دختر تاک: [قدیمی، مجاز] = * دختر رز
* دختر خم: [قدیمی، مجاز] شراب، شراب انگوری،
* دختر رز: [قدیمی، مجاز]
شراب، شراب انگوری، دختر تاک،
انگور، خوشۀ انگور: دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹)،

فرهنگ فارسی هوشیار

دختر

(اسم) فرزند مادینه انسان بنت ابنه، زن مرد ندیده باکره. یا دختر آفتاب شراب لعلی یا دختر خم شراب لعلی، انگور دانه انگور. یا دختر روزگار حادثه.

تعبیر خواب

دختر

دختر به خواب دیدن، دلیل بر شادی و فرح دنیا باشد. اگر بیند او را دختری آمد، یا کسی دختر به وی بخشید، دلیل که او را بر قدر جمال دختر خرمی و برکت و نعمت است. اگر بیند که دختر او بمرد، تاویلش به خلاف این است. - محمد بن سیرین


پل

پل در خواب تاویلش نیکو باشد. اگر دید از پل گذشت، دلیل که از پادشاه او را عز و جاه رسد و از او منفعت بیند. اگر دید بنائی بر پل می نهاد و عمارت می کرد، دلیل که ولایت و شاهی یابد و مال بسیار او را جمع شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

معادل ابجد

پل دختر

1236

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری